دکتر مهدی گلشنی استاد ممتاز دانشگاه صنعتی شریف و عضو پیوسته فرهنگستان علوم اهمیت علوم پایه؛ اشاره: این مقاله متن سخنرانی 7 خرداد دکتر مهدی گلشنی در کنفرانس ملی «پژوهش های کاربردی و علوم پایه ریاضی، شیمی و فیزیک» دانشگاه آیت الله بروجردی در بروجرد است: کشورهای جهان سوم، علوم پایه را تا حدی برای دریافت تکنولوژی جهان پیشرفته لازم میدانند. کشورهای اسلامی نیز از این بینش جدا نیستند و در این کشورها علوم پایه بهعنوان ابزاری برای تکنولوژی مطرح هستند اما در این بینش چند نکتة مهم، فراموش شدهاند که عبارتند از: تکنولوژی را شاید بتوان تا حدّی بدون داشتن یک پایة علمی قوی به عاریت گرفت، امّا این امر محدودیت دارد و بهعلاوه چنین تکنولوژیای نمیتواند رشد لازم را داشته باشد و از این طریق نمیتوان به موازات پیشرفت تکنولوژی در کشورهای پیشرفته جلو رفت. علم امروز، تکنولوژی فردا است. بسیاری از چیزهایی که الان ابزارهای تکنولوژیکی یا محاسباتی بهشمار میروند در ابتدا فقط بهدنبال تفحصات نظری محض کشف شدند. به طور نمونه پدیدة NMRکه در 1940 درپی تحقیقات فیزیک محض کشف شد، حدود 30 سال بعد در پزشکی بهکار گرفته شد و الان تکنیک NMRیکی از بهترین وسایل تشخیص در پزشکی است یا کشف ترانزیستور در سال 1947 بهدنبال تحقیقات نظری محض روی نظریة کوانتومی جامدات صورت گرفت، نه اینکه دانشمندان بهدنبال ساختن چنین وسیلهای بوده باشند. دلیل دیگر اهمیت علوم پایه این است که علوم بنیادی از لحاظ بینش اسلامی نیز اصالتاً مطرحند و بهدنبال آنها رفتن فقط برای تسخیر طبیعت نیست، گرچه امر مهمی است. همچنین صرفاً بهخاطر حفظ استقلال مملکت نیست، که آنهم بسیار مهم است. قرآن مکرّراً مردم را به تفکر و تدبر در احوال کائنات دعوت کرده است: «قل انظروا ما ذا فیالسموات و الارض .../یونس:101» و از سطحی برخورد کردن با آیات الهی در طبیعت آنها را برحذر داشته است: «و کایّن من آیة فیالسموات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون/ یوسف: 105». قرآن صریحاً میگوید که در زمین بگردید و ببینید که خداوند چگونه خلقت را آغاز کرد: «قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدءالخلق.../عنکبوت:28». قرآن از ما میخواهد که در خلقت آسمانها و زمین بنگریم. آیا این آیات فقط برای فرنگیها آمده است؟ واضح است که چنین نیست. آری، تأکید قرآن بر کاوش در طبیعت و تفکّر در خلقت بود که بسیاری از دانشمندان بزرگ مسلمان را در عصر طلایی تمدن اسلامی به مطالعة علوم طبیعی رهنمون کرد. البتّانی در مقدمه زیج خود میگوید: از بزرگترین دانشها ... علم صناعت نجوم است که برای شناختن مدت سالها و ماهها و اوقات و فصول و فزونی و کاستی شب و روز و مواضع خورشید و ماه و کسوف آنها و سیر مستقیم یا رجوعی ستارگان و تغییر پیدا کردن اشکال آنها و ترتیب افلاک و سایر امور وابسته به اینها سود فراوان و فایده بزرگ دارد و هرکس در اینها نیک بیندیشد و خوب نظر کند، یگانگی خداوند بر او اثبات میشود و به عمق عظمت آفریدگار و گستردگی حکمت و جلالت قدرت و لطافت صنع او پی میبرد. خداوند خود فرموده است: انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب در بدو جریان علم جدید نیز همین انگیزه دینی غالب بود. هایزنبرگ نگرش کپلر درباره مطالعه طبیعت را چنین بیان میکند: برای کپلر، علم وسیله تأمین منافع مادی برای انسان یا یک فناوری برای بهتر زیستن در جهان ناقص ما و بازکردن راههای پیشرفت نیست. بر عکس، علم وسیلهای برای ارتقاء ذهن و یافتن آرامش در تفکر درباره کمال ابدی خلقت است. اینگونه بینش نسبت به علوم بنیادی بود که باعث شد متفکران مسلمان در پژوهشهایشان فقط به نتایج زودرس و کوتاهبرد اکتفا نکنند و بهدنبال طرحهایی برای تبیین جهان خلقت باشند و بدینجهت علومی که از لحاظ آن زمان فوائد عملی نداشتند نیز مورد توجهشان بود؛ چنانکه در دنیای پیشرفته امروز نیز فقط فواید عملی زودرس علوم مطرح نیستند. رفتن به هند و انجام تحقیقات درباره فرهنگ و تمدن آن برای ابوریحان بیرونی سود مادی نداشت و اگر افراد جامع معقول و منقولی نظیر خواجه نصیرالدین طوسی و شیخ بهایی وقتشان را صرف تحقیقات ریاضی میکردند، صرفاً بهدلیل جنبة عملی آنها نبود، بلکه این علوم را دریچه شناخت صنع خداوندی تلقی میکردند. این بینش اسلامی و سنت حسنه علمای بزرگ مسلمان متأسفانه تا حدّ زیادی دستخوش فراموشی شده است و یک دید عملگرایانه افراطی بر بسیاری از اندیشههای بزرگان جهان اسلام حاکم شده است. اگر این بینش را در جهان غرب و شرق مادّیگرا میدیدیم خیلی تعجبآور نبود ولی برای شرق معنویگرا امری غیرعادی است؛ مضافاً به اینکه در غرب و شرق مادّیگرا هم چنین بینشی حاکم نیست. وَیسکوف فیزیکدان غربی میگوید: نباید علم را تقسیم کرد به بخشهایی که استفادة عملی دارند و بخشهایی که ندارند. نقش عمدة علم در استفاده عملی از آن نیست، بلکه علم برای آن است که ما به علل و قوانینی که بر پدیدههای طبیعی حاکم هستند پیببریم. البتّه فهم پدیدههای طبیعی همواره ما را بر آن میدارد که درباره برخی از چیزهای دیگر نیز تحقیق کنیم. پس باید این بینش حاکم بر جهان سوم را که عمدتاً دنبال کسب و انتقال تکنولوژی جهان پیشرفته هستند کنار گذاشت؛ البتّه بعضی کشورهای جهان سوم به این امر آگاه شدهاند و الآن بودجة کلانی صرف تحقیقات علوم بنیادی میکنند. مثلاً برزیل امروزه به علت مبلغ معتنابهی که صرف تحقیقات بنیادی میکند از لحاظ انتشارات علمی میان کشورهای آمریکای لاتین پیشتاز است. بدینترتیب از هر لحاظ، چه از دید اسلامی و چه از لحاظ منافع ملّی و تأمین استقلال کشور و حتی ارتقاء تکنولوژی، چارهای جز فراگیری علوم پایه و آن هم در حدّ عالی نداریم. الان برای ما تکنولوژی یک امر ضروری است، امّا برای اینکه تکنولوژی درکشور نضج بگیرد و بتوان اصالتاً به تکنولوژیهای تازه دست یافت، راهی جز تقویت علوم پایه نداریم. دیدگاههای حاکم بر جریان علم در غرب تا آخر قرن نوزدهم، جریان حاکم بر علم در غرب خواستار فهم واقعی طبیعت بود و هنوز هم این را از بعضی عالمان بزرگ میشنویم. جمله معروف اینشتاین بیانگر این نگرش است: من میخواهم بدانم خداوند چگونه این جهان را خلق کرد. من به این پدیده یا آن پدیده یا طیف این عنصر یا آن عنصر علاقه ندارم. من میخواهم افکار او را بدانم. بقیه جزئیات هستند. و به قول ویتن: هدف از فیزیکدان بودن این نیست که بیاموزیم چگونه چیزها را محاسبه کنیم، بلکه هدف این است که اصولی را که طبق آن جهان کار میکند بشناسیم. اما این نوع نگرش در قرن بیستم تضعیف شد. در قرن بیستم دیدگاه دیگری رواج یافت که در جهان علم لااقل در غرب حاکمیت پیدا کرد و مبتنی بر این بود که هم مطالعه طبیعت را بهخاطر فهم قوانین حاکم بر آن و استفاده از امکانات نهفته در آن توصیه میکرد، هم کسب علم را وسیله کسب قدرت و ثروت میدانست. یکی از عواملی که به این تغییر نگرش کمک کرد، تضعیف نگرش کلنگر به علم بود. قبل از تکوّن علم جدید، علما یک دیدگاه کلنگرانه نسبت به مطالعه طبیعت داشتند و بهدنبال ارائه تصویری یگانه از کل طبیعت بودند. تمامی بخشهای علم در متن این جهانبینی کلنگر قرار میگرفت. این دیدگاه را میتوان به راحتی میان علمای بزرگ دوره تمدن درخشان اسلامی و ابتدای پیدایش علم جدید دید. در زمان ما، دانشمندان، متخصصانی شدهاند که فقط بهدنبال تخصص خاص خودشان هستند و دیدگاه کلنگر نسبت به طبیعت ندارند و گاهی آنقدر تنگنظری تخصصی پیدا کردهاند که حتی به حوزههای دیگر رشته خودشان بیتوجهند و چه بسا شأنی برای آنها قایل نیستند. به قول هایزنبرگ: امروز افتخار دانشمند عشق به جزئیات است، کشف و تنظیم کوچکترین مکاشفات در یک حوزه خیلی محدود از طبیعت. این به طور طبیعی همراه است با احترامی بالاتر برای استاد در یک حوزه خاص، خبره، در قبال هزینه کردن ارزش همبستگیها در یک مقیاس بزرگ. در این دوره به زحمت میتوان صحبت از یک دیدگاه علمی وحدتیافته درباره جهان کرد ... جهان یک فرد عالم بخش محدودی از طبیعت است که عمرش را وقف آن میکند. البتّه شکی نیست که با بسط دانش انسانی، چارهای جز تخصصجویی نیست؛ امّا تخصصجویی بهمعنای نادیدهگرفتن سایر حوزههای دانش نیست. بدون یک بینش وسیعنگر، عالِم فقط راه خود را درست میبیند و از مرتبط کردن یافتههای خود با سایر حوزههای دانش محروم میماند. تعقیب تخصصها باید همواره در یک متن فرهنگی وسیعتر صورت گیرد تا اولا دانشآموختگان از یک نگرش وحدانی به طبیعت محروم نمانند و ثانیاً نسبت به ابعاد انسانی علم آگاهی بیشتری داشته باشند و ثالثاً با نگرشی وحدتبخش به سایر بخشهای دانش نظر افکنند و تحمل بیشتری نسبت به سایر تخصصها داشته باشند. به قول وایسکوف (فیزیکدان برجسته آمریکایی): آموزش علم باید به تأکید روی وحدت و جهانشمولی علم بازگردد و از کوشش انحصاری برای تربیت افراد ورزیده در یک بخش خاص فراتر رود. البته ما باید متخصص لایق تربیت کنیم. اما باید رشتهها را نیز به یکدیگر نزدیکتر کنیم و ارتباط بین رشتههای مختلف علم را نشان دهیم. یکی از عواملی که در تضعیف این دیدگاه کلنگر مؤثر واقع شده است، دوری فیزیکدانان از فلسفه و بحثهای فلسفی بوده است که در اثر حاکمیت مکاتب مختلف تجربهگرا در محیطهای علمی رخ دادهاست. کلام فون لوئه، از فیزیکدانان بر جسته نیمه اول قرن بیستم و برنده جایزه نوبل در فیزیک، گویای این مطلب است: اگرچه من هرگز در کلاسی از فلسفه شرکت نکردهام، اما زمان زیاد و فکر زیادی صرف فلسفه کانت کردهام... انگیزه [من] برای این علاقه به دوره مدرسه برمیگردد ... اما به نظرم در دانشگاه بود که من به اندازه کافی بالغ شدم که فلسفه را بفهمم. این به کلی زندگی مرا دگرگون کرد. ازآن موقع به بعد، حتی به نظرم فیزیک منزلت حقیقی خود را از این حقیقت بهدست میآورد که یک منبع اساسی برای فلسفه فراهم میکند. تصور من این است که تمامی علوم باید در فلسفه، به عنوان مرکز مشترکشان، گردآوری شوند، و خدمت به فلسفه هدف واقعیشان باشد. در این صورت و تنها در این صورت، وحدت فرهنگ علمی در قبال تخصص روز افزون، حفظ میشود. بدون این وحدت، کل فرهنگ ما از هم خواهد پاشید. اما علاوه بر وسعت دیدی که زمینه فلسفی به فیزیکدانان، بهویژه فیزیکدانان نظری میدهد، وقتی بحث در علوم به مسائل بنیادی کشانده میشود، تصمیمگیری در محدوده خود علوم، مشکل و گاهی غیرممکن است. لذا دانشمندان باتوجه به سوابق ذهنیشان سراغ مفروضات فلسفی مختلف میروند و در اینجا است که زمینه فلسفی در انتخاب بین نظریهها سرنوشتساز است. هایزنبرگ کلام خوبی دارد که مایلم عیناً نقل کنم: من معتقدم که بعضی از تحولات اشتباه در نظریة ذرّات، معلول این سوءتفاهم توسط فیزیکدانان است که میتوان از استدلالات فلسفی به کلّی پرهیز کرد. آنها با شروع از فلسفة ضعیف، سؤالات اشتباه مطرح میکنند. اغراق نیست که بگوییم فیزیک خوب گاهی در اثر فلسفة ضعیف ضایع شده است. نقدی بر جریان فعلی علوم پایه در ایران دایسون، فیزیکدان برجسته معاصر، در سخنرانی خود در انجمن ریاضی آمریکا، ریاضیدانان و فیزیکدانان را به دو گروه تقسیم کرد: پرندهصفتان و قورباغهصفتان. پرندگان در فضا پرواز میکنند و افقهای وسیع را میبینند. عالمان پرندهصفت نیز افقهای دور را میبینند و دنبال مفاهیمی هستند که به تفکر ما وحدت میبخشند و مسائل گوناگون را از حوزههای متفاوت بههم میآورند. قورباغهها در گل و لای زندگی میکنند و فقط گلهایی را میبینند که در اطرافشان روییدهاند. اینگونه عالمان نیز فقط به جزئیات بعضی اشیاء خاص میپردازند و مسائل را یک به یک فهم میکنند.نظر دایسون این است که ریاضیات و فیزیک هر دو گروه را نیاز دارد. گروه اول حوزههای وسیع را میبینند و گروه دوم جزئیات را پر میکنند. ما به هر دو گروه نیازمندیم و اینها باید با هم کار کنند. از نظر دایسون، اینشتاین یک ریاضیدان حرفهای نبود، بلکه فیزیکدانی بود که به قدرت فوقالعاده ریاضیات در توصیف اشیاء طبیعت اعتقاد داشت و علاقه وی به زیبایی ریاضی و انسجام طبیعت او را در مسیر مستقیم برای یافتن قوانین طبیعت انداخت. او به ریاضیات محض علاقهای نداشت و با مهارتهای ریاضی آشنا نبود و در سالهای آخر عمرش بعضی همکاران ریاضیدان را به عنوان دستیار انتخاب کرد که محاسبات ریاضی را برای وی انجام دهند. با این مقدمات، وضعیت علوم پایه در کشور را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد: 1. متأسفانه، ما علم را نه در جهت تولید ثروت و قدرت بهکار میبریم و نه اینکه اصالتاً در مقام فهم طبیعت هستیم. افق فکری عالمانمان بیشتر محدود به حوزه خاصی است که با آن سر و کار دارند و هدفشان غالباً بهدست آوردن توفیقات موضعی کوتاهبرد (نظیر چاپ مقاله یا دریافت کمکهای مالی) است. کار ما بیشتر تکرار کارهایی است که در غرب میشود و گاهی هم حاشیههایی به آنها میزنیم. امّا کمتر در مقام دستیابی به سرمشقنویسی هستیم. وقتی حوزهای مد میشود، یورشی به سوی آن آغاز میشود و حتی بسیاری از نخبگان بدون توجیه کافی به دام آن میافتند و چهبسا از خلاقیتی که میتوانستند در حوزهای وسیعتر بروز دهند وا میمانند. زمانی علوم در کشور ما پیشرفت واقعی پیدا میکند که ما مثل کشورهای پیشرفته درعلم، در بالابردن مرزهای دانش سهم داشته باشیم. ایرانیانی که در این مسیر نقش داشتهاند، عمدتاً در خارج به سربردهاند یا میبرند. همچنین در وضعیت فعلی، نگارش مقاله یک هدف اساسی برای استادان و دانشجویان ما شده است. دانشجو برای گرفتن موضوع رساله رجوع میکند و سخنی که غالباً میشنویم این است که آیا از این مسأله بهزودی مقاله منتشر میشود یا نه؟ اساس تخصیص کمکهای مالی به پژوهشگران و ارزیابی سطح علم افراد نیز تعداد مقالات شده است. من این را یکی از عمدهترین آفات تلقی میکنم. باید مشارکت در بالابردن مرزهای دانش یک هدف جدی برای پژوهشگران حوزه علوم پایه باشد. برای ارزیابی کارهای انجام شده درعلوم پایه، بهویژه فیزیک و ریاضی، باید به تفاوت اساسی این علوم و مهندسی توجه شود. در مهندسی شما از معلومات روز استفاده میکنید، در صورتیکه در علوم پایه گاهی در مقام پیش بردن مرزهای دانش هستید و در بسیاری موارد نمیتوانید نتیجه تحقیق را پیشبینی کنید. ممکن است یک کار اساسی سالها طول بکشد و بنا براین محقق نباید به دلیل رایج بودن معیارهایی نظیر مقاله و .... موفق به ارتقاء شود. مقالاتی که از عالمان داخل کشور در مجلات خارجی چاپ میشوند، نشان میدهند که بخش قابل ملاحظهای از آنها زیر متوسط و فاقد نوآوری هستند و صرفاً حاشیهزنی بر کارهای عالمان غربی بهشمار میآیند و کمتر به نوآوری و رفع نیازهای کشور توجه شده است. درصد بالایى از اسناد علمى ما در مجلاتى به چاپ رسیدهاند که ضریب تأثیر آنها پایینتر از ضریب تأثیر متوسط جهانى در آن رشته بوده است. 2. تهدیدها و چالشهای عمده متوجه علوم پایه در کشور، ناشی از نداشتن یک تصویر واضح از نقش و جایگاه واقعی علوم پایه و سهمی است که پژوهشگران این علوم میتوانند در اعتلای سطح علمی کشور داشته باشند. نقش علوم پایه اساساً این است که بعد از آشنا کردن ما با قوانین طبیعت در جهت گسترش مرزهای دانش در این حوزه شریک جهان پیشرفته باشیم و سعی کنیم از یافتههای علوم در زمینههای جدید و نیازهای اساسی جامعهمان بهره ببریم. 3. متأسفانه چیزی که من در محیطهای آکادمیک خودمان میبینم، یک قالبگیری متحجرانه است که آن را برای همه به یک شکل به کار میبرند و لذا کمتر به افراد خلاق (بهویژه خلاقان پرندهصفت) اجازه میدهند که استعداد واقعی خود را بروز دهند، زیرا کارهای اساسی و عمیق فرصت بیشتری را میطلبد و ارزیابی آن هم بسیار مشکلتر است. ما الان در حوزههای کوانتوم، ذرات بنیادی و کیهانشناسی از یک طرف با توفیقات زیادی روبرو هستیم و از طرف دیگر از لحاظ بنیادی، مشکلات اساسی داریم. این شرایط میطلبد که استعدادهای درخشان ما، بهویژه فیزیکدانان پرندهصفت، خود را درگیر تحولات بنیادی در این حوزهها کنند. 4. در سراسر جهان اسلام و از جمله کشور ما، یک احساس حقارت نسبت به غرب احساس میشود که ناشی از برتری غرب در علم و فناوری است. این احساس از یک طرف مانع آن است که نخبگان ما خلاقیت خود را برای نوآوری بهکار گیرند و ما نیز عالمان برجسته خود را دستکم بگیریم؛ از طرف دیگر عاملی مؤثر در خروج چشمگیر نخبگان است. 5- قبل از پیدایش علم جدید، علمای ما یک دیدگاه کلنگرانه نسبت به مطالعه طبیعت داشتند و بهدنبال دادن تصویری یگانه از کل طبیعت بودند. تمامی بخشهای علم در متن این جهانبینی کلنگر قرار میگرفت. این دیدگاه را میتوان به راحتی میان علمای بزرگ دورة تمدن درخشان اسلامی و ابتدای پیدایش علم جدید، دید. در زمان ما دانشمندان، متخصصانی شدهاند که فقط بهدنبال تخصص خاص خودشان هستند و دیدگاه کلنگر نسبت به طبیعت ندارند و حتی گاهی آنقدر تنگنظری تخصصی پیدا کردهاند که حتی به حوزههای دیگر رشته خودشان بیتوجهند و چه بسا شأنی برای آنها قایل نیستند. البتّه شکی نیست که با بسط دانش انسانی، چارهای جز تخصصجویی نیست؛ امّا تخصصجویی بهمعنای نادیدهگرفتن سایر حوزههای دانش نیست. بدون یک بینش وسیعنگر، عالِم فقط راه خود را درست میبیند و از مرتبطکردن یافتههای خود با سایر حوزههای دانش محروم میماند. حوزههای تخصصی اگر در متن وسیعتری دیده شوند، به فهم بیشتر منجر میشوند؛ در غیر اینصورت، عالِم از دسترسی بهیک نگرش وحدانی به طبیعت محروم میماند. چه باید کرد؟ 1- تحول مهم مورد نیاز این است که تغییری در مقررات داده شود، طوریکه برای افراد نخبه قابلیت انعطاف بیشتری در نظر گرفته شود و در یک قالب خشک با آنها برخورد نشود. در اینجا دو تجربه را بیان میکنم. (الف) وقتی در دهه 60 قرار بود دوره دکترای فیزیک در دانشگاه صنعتی شریف برقرار شود، این دانشگاه به من مأموریت داد که از دانشکدههای فیزیک آمریکا و اروپا دیدن کنم. در این راستا برنامه دکترای فیزیک در دانشگاههای سوئد و تعداد زیادی از دانشگاههای آمریکا را از نزدیک مشاهده کردم و سپس به انگلیس رفتم. در دانشگاه کمبریج با پروفسور ریس، که الان از کیهانشناسان بنام معاصر است، دیدار کردم و پرسیدم: دوره دکتری مثل آمریکا درسی یا مثل انگلیس پژوهشی باشد؟ پاسخ داد برای دانشجویان معمولی روش آمریکایی بهتر است، زیرا لااقل تضمینی هست که دانشجو مطالبی را یاد میگیرد، اما برای دانشجویان نخبه، سبک انگلیسی مطلوبتر است؛ زیرا دانشجوی نخبه، عمدتاً خودش بار خودش را حمل میکند. (ب) تجربه احمد زویل مصری (Ahmad Zewail) برنده جایزه نوبل شیمی هم جالب توجه است. او درباره تجربه خود در دانشگاه تکنولوژی کالیفرنیا میگوید: وقتی او را پذیرفتند، تمامی امکانات را در اختیارش گذاشتند و کاغذبازی کمتر در کار بود. او موفقیت خود را مرهون همین مطلب میداند و توصیه میکند، جو فرهنگی مناسبی فراهم کنید که محققان را به جستجوی دانش نو و بهکارگیری ظرفیتشان تشویق کند. 2- تحول دیگر مورد نیاز، تغییر ذهنیت اولیای امور نسبت به اهمیت علوم پایه، بهویژه فیزیک است. الان بیشتر توجه سیاستگذاران به فناوری است و از نقش علوم پایه در پیشبرد فناوری، خصوصاً فناوری بومی، غافلند. علوم پایه نسبت به علوم مهندسی و پزشکی در ذهن کارگزاران حکومتی ما جایگاه مهمی ندارد. بعضی مسئولان حکومتی، دانشگاهی نظیر دانشگاه صنعتی شریف را صرفاً یک دانشگاه مهندسی تلقی میکنند، با آنکه دانشکدههای علوم آن از بهترین دانشکدههای کشور هستند. مشاغل تصمیمگیری کشوری هم عمدتاً به مهندسان واگذار میشوند. دانشآموزان ممتاز هم عمدتاً سراغ رشتههای مهندسی و پزشکی میروند. بنابراین برعهده عالمان علوم پایه است که نقش این علوم را در پیشرفت علمی و فناورانه کشور هم برای سیاستگذاران به نحو خاص، و هم برای جامعه تبیین کنند. همچنین برای تصمیمگیری در مورد علوم پایه و اولویتهای آن به خود اصحاب علوم پایه رجوع شود، یعنی بزرگان علوم پایه در هر یک از شاخههای آن اولویتهای پژوهشی را مشخص کنند و نحوه ارتقاء سطح علمی در آن حوزه را تبیین نمایند. باید برای ارزیابی کارهای انجام شده در حوزه علوم پایه، به تفاوت اساسی علوم پایه و مهندسی توجه شود. در مهندسی شما از معلومات روز استفاده میکنید، در صورتی که در علوم پایه گاهی در مقام پیش بردن مرزهای دانش هستید و گاهی نتیجه تحقیق را نمیتوانید پیشبینی کنید. ممکن است یک کار اساسی سالها طول بکشد و بنا براین محقق به علت رایج بودن معیارهایی نظیر مقاله و .... موفق به ارتقاء نشود. در علوم پایه نباید دنبال نتایج کوتاهمدت بود. بعضی از کارهایی که در علوم پایه ابتداء به عنوان تفحص محض صورت گرفتند، سالها یا دههها بعد در علوم و مهندسی، کاربری پیدا کردند. 3- نخبگان فیزیک، بهویژه پرندهصفتان، باید به عمق مسائل فیزیک توجه داشته باشند و به سطح آنها بسنده نکنند، دستکاری سطح قضایا و جزئیات را به افراد متوسط بسپارند، درمقام نوآوری و کلنگری باشند و از افتادن درتله اموری که مد روز هستند بپرهیزند. دوشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۱ 09:47 چاپ اشتراک گذاری ias.ac.ir/fa/news/735/ میانگین امتیاز کاربران: 0.0 (0 رای) 12345 امتیاز 12345 برای امتیاز باید عدد وارد کنید ایمیل صحیح نیست ایمیل نمایش داده شود. تعداد کاراکتر باقیمانده: 500 نظر خود را وارد کنید بازخوانی بازخوانی ارسال